شهادت امام موسي كاظم(ع)
شهادت هفتمين مشعل هدايت مومنين
نهمين معصوم(ع)
حضرت امام موسي كاظم(ع)
بر ساحت مقدس امام زمان(عج)
شيعيان پيرو اهل بيت
و زنده ياد سيد جواد ذاكر
تسليت باد
نگرشى بر زندگى امام كاظم علیه السلام
امام كاظم(ع)سومین یا چهارمین فرزند امام صادق(ع)است.
در هفتم ماه صفر 128ق در«ابواء»(محلى بین مكه و مدینه)زاده شد
مادراو به نام حمیده،ازمردم اندلس بود
ودر مرتبه بالا و والاى زهد و صلاح قرار داشت.
امام بیستسال اززندگى خود را كنار پدر گذراند
و ناظر بود كه دانشمندان پیر و جوان از سراسر جهان به مدینه مىآمدند
و در محضر پدر بزرگوارش تجمع مىكردند
و عدهاى به فراگیرى دانش مشغول بودند
و گروه دیگرى در خصوص توحید، تشبیه، قدر و امامت
با امام صادق به مناظره مىپرداختند.
امام كاظم در این مدت بیستساله از محضر پدر بزرگوارش
علوم و اسرار امامت را آموخت
و در همان سنین، شگفتى و تحسین دانشمندان را برانگیخت.
كسانى كه به توصیف امام كاظم(ع)پرداختهاند معتقدند كه
او عابدترین،زاهدترین،فقیهترین،بخشندهترین وكریمالنفسترین مردم روزگار خود بود.
او ثلث آخر شب را برمىخاست و به عبادت و نمازهاى مستحب مشغول مىشد
و چون هنگام نماز صبح فرا مىرسید،
پس از گزاردن فریضه به دعا مىپرداخت
و آن چنان از خوف خدا مىگریست كه اشك بر محاسنش جارى مىشد
و از خشیتخداوند بىهوش مىگشت،
آن حضرت چنان زیبا قرآن مىخواند كه مردم گرد او جمع مىشدند
و گاه نیز ازخشوع و گریه حضرت، گریه مىكردند.
از این رو مردم او را «عبد صالح» خواندند و او بیشتر بااین نام شناخته مىشد تا با نام و كنیهاش.
او به صالح،صابر،امین و كاظم ملقب بوده و عبد صالح شناخته مىشد.
از این رو او را«كاظم» مىخواندند كه خشم خود را فرو مىبرد
و بر گرفتارىها شكیبایى مىورزید.
شهادت امام كاظم علیه السلام
با همه تنگناهایى كه براى امام به وجود آمده بود،
شهرت او جهانگیر شد و دانشمندان به سوى او روانه شدند
و آنان كه تا دیروز از وى رو گردان بودند، به امامت او معترف شدند
و شیعیان از همه جا خمس و زكات خود را براى او مىآوردند
و تمامى این امور از دید ماموران هارون پنهان نبود.
سخنچینان به هارون درباره خلافت او هشدار دادند،
یكى از نزدیكان امام كاظم(ع)به نام محمد بن اسماعیل نزد هارون رفته به او گفت:
دو خلیفه در یك زمان!
یكى عمویم موسى بن جعفر در حجاز و دیگرى هارون در بغداد!
محمد بن اسماعیل، چنان صحنهاى از جریانات مدینه را براى هارون ترسیم نمود
تا هارون را وادار به تصمیمگیرى كرد.
هارون مصمم شد تا امام كاظم را بازداشت كند و از او رهایى یابد.
هارون به سال 170 ه . ق در راه سفر حج وارد مدینه شد
و مردم به استقبال او رفتند، پس از مراسم استقبال، امام مانند همیشه به مسجد رفت.
در آن شب هارون نیز به زیارت قبر پیامبر(ص)رفت
و خطاب به پیامبر(ص)گفت: یا رسول الله،از بابت كارى كه مىخواهم انجام دهم معذرت مىخواهم،
شنیدهام كه موسى بن جعفر مردم را به سوى خود دعوت مىكند
و با این كار امتت را متفرق كرده و خون آنان را بر زمین مىریزد،
لذا مىخواهم او را زندانى كنم.
آن گاه به مزدوران خود دستور داد او را از مسجد به خانه او بیاورند.
سپس دو محمل طلبید و هر یك را بر قاطرى گذارد و بر آنها پوششى نهاد
و همراه هر محمل، سوارانى گسیل داشت
و به آنان دستور داد یكى از محملها را به كوفه و محملى كه امام در آن است به بصره ببرند.
آن گاه به همراهان امام دستور داد تا او را به والى بصره،
عیسى بن جعفر بن منصور تحویل دهند.
او امام را یك سال در زندان نگاه داشت كه هارون به او نوشت كه امام را بكشد.
او عدهاى از خواص و معتمدان خود را خواست
و با آنان درباره دستور هارون مشورت كرد، آنان او را از این كار برحذر داشتند.
عیسى بن جعفر در نامهاى كه براى هارون فرستاد نوشت:
مدت درازى است كه موسى بن جعفر در زندان من است
و كسانى را گماردهام تا اوضاع او را براى من گزارش كنند،
ولى او در این مدت نه از تو و نه از من به بدى یاد نكرده
و تنها به عبادت و طلب آمرزش براى خود مشغول است،
اگر كسى را براى تحویل گرفتن او نفرستى من او را آزاد خواهم كرد،
زیرا در نگهدارى او در زندان دچار حرج شدهام.
چون نامه به هارون رسید كسى را فرستاد تا امام را از عیسى بن جعفر تحویل گرفته
و او را به بغداد برده و به فضل بن ربیع بسپرد.
امام روزگارى طولانى نزد او بود.
شیخ مفید در ارشاد مىگوید: هارون از فضل بن ربیع خواست تا امام را بكشد،
ولى او نپذیرفت،
هارون در نامهاى به او فرمان داد تا امام را به فضل بن یحیى تحویل دهد
و او امام را در حجرهاى تحت نظر قرار داد،
امام پیوسته مشغول عبادت بود
و بیشترین روزها را روزه بود
و شبها را به نماز مىگذراند.
فضل چون این حال را بدید امام را گرامى داشت و تنگناها را كمتر كرد.
این خبر به هارون رسید.او كه در «رقه» بود از این مساله خشمگین شد
و به او دستور داد تا امام را بكشد، ولى او ابا كرد.
هارون غضبناك شد و مسرور خادم را طلبید و دو نامه به او داد و گفت:
به بغداد برو و بر موسى بن جعفر وارد شو،
اگر او را در رفاه و گشایش دیدى،
یكى از نامهها را به عباس بن محمد و دیگرى را به سندى بن شاهك بده.
در نامه اول به عباس دستور داده شده بود
به محتواى آن عمل كند
و در نامه سندى آمده بود كه باید سر به فرمان عباس گذارد.
مسرور به دستور هارون به بغداد رفت و به خانه فضل بن یحیى درآمد.
كسى از قصد او آگاهى نداشت،
چون مسرور از وضع امام كاظم(ع)و آسایش نسبى او آگاه شد
فورا نزد عباس و سندى رفت و نامهها را به آنان داد.
زمانى نگذشت كه پیكى نزد فضل آمد تا او را با خود ببرد،
فضل مدهوش و مات همراه او روان شد و بر عباس بن محمد وارد شد،
عباس تازیانه طلبید و فرمان داد تا فضل بن یحیى را لخت كنند
و سندى او را دویست ضربه تازیانه زد.
مسرور ماجرا را براى هارون نوشت،
هارون فرمان داد تا موسى بن جعفر(ع)را به سندى بن شاهك تحویل دهند،
آن گاه خود در مجلس نشست و در حالى كه مردم گرد او بودند
چنین گفت: اى مردم، بدانید كه فضل بن یحیى سر از فرمان برتافت،
من او را لعن و نفرین مىكنم و شما نیز چنین كنید.
از همه سو صداى لعن و نفرین برخاست.
در همین حال یحیى بن خالد برمكى پدر فضل از درى مخفى وارد شد
وپشتسر هارون قرار گرفت و به او گفت: آنچه از فضل خواستى من انجام مىدهم.
هارون شادمان شد و رو به مردم كرد و گفت: من فضل را به جرم سرپیچى لعن كردم،
حال كه توبه كرده و سر به فرمان من نهاده است او را دوست بدارید.
حاضران گفتند: ما دوستدار كسى هستیم كه تو او را دوستبدارى
و دشمن كسى هستیم كه تو دشمن مىدارى!
آن گاه یحیى بن خالد به بغداد رفت
و با سندى بن شاهك بر قتل امام كاظم(ع)به توافق رسیدند،
سرانجام پس از سالها - بین هفت تا چهارده سال - كه امام در زندانها به سر برده؛
به دستسندى و با غذاى آلوده به زهر مسموم شد
و امام تنها سه روز زنده ماند.
چون امام(ع)به شهادت رسید،
سندى عدهاى از فقیهان و بزرگان بغداد را كنار پیكر امام حاضر كرد
و به آنان گفت: آیا جاى شمشیر یا نیزه بر پیكر او مىبینید؟
گفتند: نه،
سندى گفت: پس گواهى بدهید كه او به مرگ طبیعى مرده است و آنان چنین كردند.
بعد از این اقدام، جنازه امام را بر روى پل بغداد قرار داد
و منادى فریاد برآورد: موسى بن جعفر را ببینید كه با مرگ طبیعى مرده است!
سپس جسد مطهر امام كاظم(ع)را به گورستان قریش بردند و به خاك سپردند.
شهادت آن بزرگ در سال 183 یا 186ق و در 55 سالگى اتفاق افتاد .
از او 37 دختر و پسر به جاى ماند
كه برترین و عظیمالشانترین آنان هشتمین خورشید آسمان ولایت على بن موسى الرضا(ع)است .