منت خداي را عزوجل
كه قرب زينبي را مسكنش كرد
و عشق فاطمي را مأمنش،
با شور او شعور حسيني عيان شد
و با نغمه اش نواي علوي ورد زبان،
پس در نواي حزن انگيزش دو جذبه وجود داشت
كه عارفان آگاه و سالكان الي الله
در مقابل اين جذبات روحاني و نغمات آسماني
دل و دين و عقل را به باد مستي دادند
ومستانه وار در پي گلبوسه بر پيمانه جنون حسيني هستي دادند.
توحيد او توحيد نابي بود كه از توسلات به جناب سيدالشهدا(ع) سر چشمه مي گرفت.
او در فلسفه مريد حضرت زينب(س) بود
فلسفه زينبي به او آموخته بود كه در طي طريق در اين مكتب
حبابي از صبر زينب شود
او آموخته بود كه در اين راه اگر خارجي هم خطابت كردند
نبايد راه تو منحرف شود،
راه يكي و حرف يكي يه به قول خودش:
حرف همان است همان فاطمه.
در عرفان او آشفته گيسوي علي اكبر بود،
سوخته ي ناله هاي فراق امّ ليلي،
بي قرار ابروان كمان شاهزاده،
عرفان را در شناختن اُشبه النّاس بالرّسول مي دانست
و آن ذات مقدس را سرچشمه ي ازلي و ابدي عشق حسين معنا مي نمود.
و در نهايت
توحيد و وحدانيت الهي را در قاب عاشورا حين استشهاد علي اصغر متجلّي مي دانست،
آن دمي كه علي اصغر با قدرت و پر ابّهت بر فراز دوش پدر
نغمه ي وحدانيت ذات الهي را سر داد و توحيد را در قلب تاريخ ثبت نمود.
توحيد از اصغر بگير عرفان تو از اكبر بگير
اعمال را از سربگير گر رفته اي راه خطا
راهي كه او آگاهانه در آن قدم نهاد،
راهي بود كه در ابتدا و انتهايش اشك بر غربت سيدالشهدا بود وبس،
يا به قول آية الله سجادي مسلك او مسلك اهل جذب بود.
همان گونه كه اربابش حسين(ع) در دعاي عرفه فرموده:
«واسلُك بي مَسلَكَ اَهلِ الجَذبِ»
آن عزيز سفركرده،با اين كردارخود_كه سرچشمه اي جز كربلا نداشت_
به جهانيان آموخت كه تنها راه نجات در اين مهلكه دنيا
عشق حسين(ع) مي باشد.
و چند خط كه براي او نوشته شد نه از باب اين است كه از او بتي ساخته شود
در مقابل اهل بيت(ع) كه به جاي تشرُف و عرض حاجات خدمت حضرات معصومين
انسان راه را گم كند و رو به بنده ي كمترين آنان(سيّد ذاكر) آورد،
بلكه اين دست نوشته از آن باب است كه
خلايق بدانند اگر در راه رسيدن به سرمنزل مقصود
با كشتي حسين(ع) همراه شوند
راه آسان تر است كه «كلّنا سفينه النجاه و سفينه الحسين أسرع»
و بيان احوالات او براي اين است كه
بدانيم توسل به سرچشمه ي فيض الهي
قدرتي به انسان مي دهد كه هيچ كس و هيچ چيز در مقابل اين قدرت
نميتواند ايستادگي كند.
اين مطالب نه توصيف سيّد جواد است،بلكه توصيف بنده اي است كه
در درگاه با عظمت سيدالشهدا است
و اين اوصاف،اوصاف متوسلين به آن ذات مقدس است،
چرا كه سيدالشهدا(ع) تمام زندگاني خويش را صرف خدا كرد،
و معدود كساني در اين عالم هستند كه زندگاني خويش را
صرف آن وجود مقدس و نوراني كنند،
اينان خويش را تحت سيطره و حكومت اباعبدالله مي بينند.
در تمام ابعاد وجودي زندگيشان،
سيدالشهدا را مي توان ديد،
زندگي را تماماً وقف آن وجود مقدس كرده اند
و بالاترين لذايذ را براي ايشان بردن نام حسين(ع) است
«فما اَحليَ اَسمائُكُم»
در تكاپوي زندگي هيچ گاه احتياج به تقويم ندارند كه به ياد آورند
كي بايد بر سيدالشهدا گريه كنند
بلكه ايشان با اقتدا امام خويش صبح و شام بر آن سيدالعشاق گريه مي كنند
« ولأندبنّك صَباحاً و مساءً و لأبكينّ لك بَدَلَ الدموع دماً حسرهً عليك تأسّفَاً علي ما دهاكَ
و تَلَهّفاً حَتّي أموتَ بلوعه المصاب»1
چهره اين گونه افراد،انسان را به كربلايي مي كند،
و همنشيني با آنان جز بهره معنوي براي انسان چيزي به همراه ندارد
كه اينان بهترين رفيق راهند،
و جزء «مَن يُذَكِّرِكم الله رؤيَتُهُ»2
آتشي كه در قلب اينان زبانه ميكشد ازلي است،
و تا ابد هم اين سوختن ادامه دارد،
«اِنَّ لِقَتلِ الحُسين في قُلوبِ المؤمنينَ حرارهً لا تَبرُد اَبدا»3
اشك به مژگان آنها گره خورده،
و يا حسين از لبان آنان نمي افتد
از مسجدالاقصاي عقل خارج شده اند و محرم مسجدالاحرام دلند،
براي اينكه كعبه اي به جز كربلا وجود ندارد.
حاجي عشق حسينند و در مناي دلشان نفس را قرباني مي كنند
سعي اينان براي رسيدن به بين الحرمين و چشيدن صفاي آن ديار ديدني است.
سلوك اويس گونه ي ايشان،
انسان را قانع مي كند كه اينان به دست حسين(ع)هدايت شده اند
كه هركس را او راهنما باشد ديگر گمراهي به ذات او راه ندارد،
نور سيدالشهدا،
زندگي ايشان را روشن كرده،
و راه را تا پيوستن به آن مبارك جناب،آشكارا مي بينند،
و با آسودگي طي طريق مي نمايند.
خويش را ذرّه ي ناچيز از آن خورشيد تابان مي دانند
و تا رسيدن به آن منبع فيض بي قرارند
و سيد جواد از همين گونه افراد بود.
________________________________________________
1)بحارالانوار ج98 ص330
2)الكافي ج1 ص39
3)مستدرك الوسائل ج10 ص318